کد مطلب:315100 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

نوریان و ناریان


روز عاشورا به دشت كربلا

اندر آن وادی پرشور و نوا



شد سپاه نور و ظلمت روبه رو

نوریان و ناریان در گفت وگو



نوریان سرگشته ی شوق وصال

ناریان را سیر در راه ضلال



نوریان سرمست صهبای لقا

ناریان مخمور از جام هوی



نوریان سوداگران جان خویش

ناریان در غفلت از خسران خویش



نوریان جان داده جانان می خرند

ناریان نیران به ایمان می خرند



نوریان با عشق جانان سرخوشند

ناریان انسانیت را می كشند



[ صفحه 253]



نوریان از ما و من ها رسته اند

رسته اند از خود به حق پیوسته اند



ناریان از بهر دنیا خسته اند

پای در زنجیر غفلت بسته اند



نوریان دور از جدائی گشته اند

رسته از خویش و خدائی گشته اند



ناریان افتاده در دام امل

جمله (كالانعام) نی (بل هم اضل)



نوریان دلداده ی فیض حضور

ناریان افتاده در دام غرور



ناریان را دیده ی دل گشته كور

كوركورانه اسیر دست زور



روح انسانیت از كف داده اند

بی هدف در كوره راه افتاده اند



بنده ی دنیای دون گردیده اند

خود به دست خود زبون گردیده اند



تابع امر یزید كافرند

ریشه ی خود، خود به دست خود برند



نوریان در فكر انسانیتند

مشعل افروز طریق عزتند



در پی حریت و آزادیند

در عمل آزادگان را هادیند



نوریان را رهبری خالق صفات

از عنایات خدای كاینات



رهبری خود رهبران را رهبر او

نیست دست عقل ها را ره بر او



رهبری آئینه عز و وقار

نفس عزت بر در او خاكسار



رهبری مسندنشین قرب حق

خاكبوسان درش فجر و فلق



رهبری سرحلقه آزادگان

رهبری از او گرفته عز و شان



رهبری محو جمال كبریا

تابع فرمان مر او را ماسوا



رهبری احیاگر دین مبین

دلربای عاشقان راستین



كیست این شایسته رهبر جز حسین

جان زهرا مرتضی را نور عین



لاجرم این رهبر شایسته را

پیروی باید همه صدق و صفا



پیروان صادق این مقتدا

شهریاران صفایند و وفا



همرهان رهبری همچون حسین

سرفرازانند اندر نشأتین



دست از دنیای فانی شسته اند

جسته اند از جان و جانان جسته اند



[ صفحه 254]



جمله از قید علایق رسته اند

بر حسین علیه السلام بن علی علیه السلام دل بسته اند



رهروان راه جانان گشته اند

فارغ از جسم و همه جان گشته اند



می ز مینای ولا نوشیده اند

جامه ی آزادگی پوشیده اند



سر فرونارند جز بر پای دوست

نیست در دلها به جز سودای دوست



از دل و جان بندگان درگهند

بنده اند و كون و امكان را شهند



نی خطا شد هر یك از این بندگان

نازها دارد به شاهی جهان



آری آری بنده ی دربار او

جز لقای او ندارد آرزو



هر كه بر پای حسینی سر نهد

پای از كون و مكان برتر نهد



اندرین درگه گدائی مهتری است

وندرین درگه غلامی سروری است



بندگان مخلص این آستان

پای بگذارند بر فرق شهان



زان سرافرازان شور حق به سر

ساقی لب تشنگان ممتازتر



پایه ی عشقش ورای فكرها

صحبت فضلش برون از ذكرها



خامه را آن قدرت تحریر كو؟

تا نویسد از كتاب فضل او



قدرت تعریف ما و فضل او

فی المثل مقیاس بحر است و سبو



در شجاعت مرتضی را مظهر او

خسرو دین را امیر لشكر او



در مدیحش بس كه در روز بلا

در وداع آن مه برج وفا



عالم ایجاد را فلك نجات

آن كه او را بد طفیلی ممكنات



سرور آزادگان عالمین

پور حیدر، زاده ی زهرا حسین



بهر او صدها در اكرام سفت

از كرم «اركب بنفسی أنت» گفت



یعنی ای آئینه ی صدق و صفا

جان به قربان تو ای جان اخا



ای پناه اهل بیت مصطفی

جعفر طیار دشت كربلا



تو مرا میر سپاه و لشكری

اندرین صحرا معین و یاوری



ای به صولت مرتضائی ضرب شست

تا تو هستی نی مرا بیم شكست



[ صفحه 255]



نامه كوته كن حزین زین گفت وگو

شمه ای از صولت عباس گو



گر چه هرگز با زبان آدمی

نیست ممكن مدح او گفتن همی



درخور شأن و مقام او ثنا

یا شنیدن باید از معصوم ها



یا مگر روح القدس سازد مدد

تا توان گفتن یك از صدهای صد



اوست آری شیرزاد مرتضی

محرم اسرار شاه كربلا



در شجاعت شیر حق را یادگار

در صفت هیجا قوی دشمن شكار



در عبادت عابد ایام خود

در فضیلت شاهد او نام خود



نام بوالفضلش نباشد بی سبب

بنده ی درگاه او فضل و ادب



روز عاشورا به میدان نبرد

آن یگانه نامدار رادمرد



آن نیستان شجاعت را اسد

كرد رو بر آن گروه لا تعد



گفت هان ای كوفیان دین تباه

روزگار عمرتان بادا سیاه



قدر آل مصطفی نشناختید

تیغ كین بر حجت حق آختید



غافل از دین، عبد دنیا گشته اید

در دو عالم خوار و رسوا گشته اید



عارتان باد ای گروه كین شعار

این حسین است آیت پروردگار



عالم امكان طفیل هست اوست

روز محشر حكم ها در دست اوست



نور چشمان رسول است این حسین

جان زهرای بتول است این حسین



گر چه از ظلم شما دل خسته است

دین و ایمان بر وجودش بسته است



ای جماعت زامر حق این مقتدا

تا ابد دارد ولایت بر شما



گر نظر گیرد دمی از ماسوا

عالم ایجاد می گردد فنا



حجت الله است و از امر خدا

ثابت و سیار از او دارد بقا



من كه خود پور رشید حیدرم

بر در این شه كمینه نوكرم



گر دهد فرمان جنگم شهریار

تیره گردانم شما را روزگار



این صفوف و این نظام و این سپاه

در نظر نبود مرا جز پر كاه



[ صفحه 256]



گر كشم تیغ شرربار از نیام

ضرب شستم می رسد تا شهر شام



بشكنم این لشكر ظلام را

خوار گردانم امیر شام را



گر همه روی زمین لشكر شود

لشكری از قوم جنگاور شود



ذره ای در دل مرا نبود هراس

زین عنایت حی یكتا را سپاس



من علی المرتضی را وارثم

صولت شیر خدا را وارثم



قدرت الله و یدالله زاده ام

رهبرم را بنده ام، آزاده ام



رهبرم خود رهبر آزادگان

آستان اقدسش كهف امان



مصطفی را پاره ی تن باشد او

مظهر اوصاف ذوالمن باشد او



هر كه او را دست بر دامن زند

قدرت دیو هوی را بشكند



هر كه از دام هوی گردد رها

بی خود از خود گردد و گردد خدا



ای گروه از حقیقت بی خبر

وز مزایای فضیلت بی خبر



بندگان نفس دون گردیده اید

خود به دست خود زبون گردیده اید



عاری از ایمان و دین گردیده اید

خصم قرآن مبین گردیده اید



دست از دامان دونان بركشید

بر فرار آدمیت پر كشید



بشنوید ای غافلان دین فروش

بر نصیحت های من دارید گوش



جیفه ی دنیا ندارد آن بها

بهر آن گردید از ایمان جدا



سرور كونین باشد این حسین

معنی ثقلین باشد این حسین



دید آن پاكیزه رای نامور

پند را بر آن عنودان نی اثر



در كفی شمشیر و در دستی لوا

زد نهیبی بر سمند تیزپا



از یكی تكبیر قهرآمیز او

لرزه ها افتاد بر جان عدو



شد هزیمت لشكر كین را چنان

كه رمد روباه از شیر ژیان



خصم را عزم فرار آغاز شد

راه بر سوی فراتش باز شد



كشتی صولت به دریا پا نهاد

چهره در آیینه ی آبش فتاد



[ صفحه 257]



تا نسیم آب بر جانش رسید

دل ز اندوه و ملالش آرمید



گفت با خود آن امیر تشنه كام

شكر ایزد را كه شد تحصیل كام



می رسانم آب را بر تشنگان

می نشانم شعله ها از جانشان



آب ای سیاله ی جان حیات

زنده از فیض تو نفس كاینات



چون شد از آل علی ماندی به دور

لیك سیراب از تو شد وحش و طیور



آه و آه ای فیض بخش جان و دل

چون نگشتی از لب اصغر خجل



شد صحاری فیض یاب از جود تو

یافت هستی بود خود از بود تو



آل پیغمبر ولیكن تشنه كام

خیل خوبان تشنه كام و خشك جام



برد مشتاقانه سوی آن آب دست

تا برودت بر دل سوزان نشست



كرد یاد كام عطشان حسین

لعل خشك آن امام نشأتین



یاد او شوری به سر انگیختش

شست دست از آب و از كف ریختش



آری آن محو تولای حسین

ساقی سرمست و والای حسین



مشك را پر كرد و بیرون شد زآب

دل به یاد تشنگان در التهاب



آب را كرد از لب عطشان خجل

آن پلنگ افكن نهنگ شیردل



این سزد آری زفرزند علی

آن مواسی پور دلبند علی



آن سپهر مهر را بدر تمام

كرد با شوق لقا عزم خیام



كاش می دادی امان دست قضا

تا رساند آب را بر خیمه ها



تا مگر سوز عطش را كم كند

زخم های تشنگان مرهم نهد



حیف عكس مدعا تقدیر شد

قسمت مشك پرآبش تیر شد



خون برون شد جای اشك از چشم تر

حاصل سعیش شد آن دم كه هدر



بر سر دستان چه آمد سر چه شد

كار آن سردار نام آور چه شد



آه یابن العسكری دل شد كباب

برد فكر ماجرا آرام و تاب



بوتراب آمد چسان از صدر زین

آن سپهسالار شاهنشاه دین



[ صفحه 258]



دید در آن دم چها آن چشم پاك

گفت از دل یا اخا ادرك اخاك



شاه دید آمد چسان بر قتلگاه

یا چسان سردار خود را دید شاه



خامه و طبع حزین را نی توان

خود بیا آن روضه ی جانسوز خوان [1] .



[ صفحه 261]




[1] اثر طبع شاعر بااخلاص آذربايجان جناب آقاي حيدر خسروشاهي متخلص به: حزين.